وقتی که نمی توانی بوسیله کلمه ها صداقت شقایق را به قلبت ثابت کنی وقتی که کلمه ها دست به دست هم میدهند تا تو را در گذر زمان به دست بیابان تنهایی و فراموشی بسپارند.وقتی کلمه ها آنقدر لطف ندارند تا ذهنت را برای سرودن شعری یاری کنند.وقتی می فهمی که باید حتی از کلمات و روح آسمانیشان هم نا امید شوی آن وقت سکوت زیبا میشود.آن وقت همه از سکوتت می فهمند که تو چقدر در سرودن یک شعر وسواس داری وحاضر نیستی شعر وشاعری را به تمسخربگیری ونسبت به ادبیاتت ارق داری و به دنبال سرودن شعر جاودانه هستی همانطور که آسمان را دوست داری و این زمین را در مقابل یک تکه ستاره ی خاموش هم نمی پذیری .
عبدالحمید خدایاری - میرآبادبمپور 19مرداد89 - ساعت 10:55 شب
ثبت درسایت شعر نو بتاریخ 1389/12/1 ساعت 12/50
http://www.shereno.com/news2.php?id=10891
مژده ای منتظران ماه خدا امده است
ماه شبهای مناجات و دعا امده است
ماه پر مغفرت و رحمت و برکت امده
ماه زیبای عنایات خدا امده است
ماه دلدادگی بنده به معبود رسید
بر سر سفره شاهانه گدا امده است
ای که دل خسته به وسواس شیاطین هستی
دل قوی دار بشارت زصبا امده است
رفت بی عفتی و هرزگی و بدبختی
ای گنه پیشه بیا ماه حیا امده است
ای به دام گنه افتاده رهیدن سر کن
ماه پرواز بسوی شهدا امده است
دل بیمار بیا مژده طبیب امده است
دردمندانه بیا اذن شفا امده است
حضرت دوست در این ماه تماشا دارد
یار در جلوه سر کوی وفا امده است
ان سفر کرده که سالیست از او بی خبریم
بهر شادی دل اهل بکا امده است
امده ماه خدا و قسم تنها نیست
هم رهش منتقم ال عبا امده است
الهی العفو
هوس نوشتن دارم. باز هم حسی در درونم شکل گرفته که اصرار بر جاری شدن دارد. می خواهد از درونم سر ریز شود و پیرامونم را فراگیرد . تمام تلاشم را به کار می گیرم تا بگویمش،بنویسمش و رهایش سازم... اما بر زبان و قلم نمی آید. انگار از جنس کلمه نیست. حس عجیبی ست. گویی با غم عجین شده. نا آشنا نیست. دیر گاهیست که در کنج دلم خانه کرده. گفتنی نیست. نوشتنی هم نیست . یک حس است. فقط یک حس... که مدتهاست در دلم خانه کرده و آرامش را ازم گرفته است.
عبدالحمید خدایاری - میرآبادبمپور - 14اردیبهشت89 بازنویسی 15 مرداد 89 ساعت 03:33 سحرگاه
مینوشتم عشق،دستم بوی شبنم میگرفت
آهِ حوای درون ، دامان آدم میگرفت
مینوشتم شعر،یک توده شقایق بود و آه
آشنا دستی ز دست باد ، مریم میگرفت
مینوشتم شاعری سر در گریبان غروب
یادگاری مینویسد،عشق ماتم میگرفت
میرسیدم تا لب دریا ، نگاهم بود و موج
انتشار آبی امواج را غم میگرفت
دنباله درادامه مطلب
ادامه مطلب ...بـــــــــاورم کـــــــــــــــــــن
سلانه سلانه سوی تو می آیم اما با هرقدم فرسنگها از تو دور می شوم نمی دانم چه حکمتی در کار است که، من وصال تو را می جویم اما فراقت نصیبم می شود.شاید سرنوشت محتوم من این است و تو خود بهتر مصلحت میدانی .شاید در این رهگذر خطایی مرتکب شده ام که سزای آن فراق توست . اما باورکن هدفم به تو رسیدن و وصال است نه دوری و فراق.یقین دارم و به این باور قلبی نیزرسیده ام که فراق تو نیز برایم وصال است و امیددارم در افقی هرچند دوردست روزی تو را خواهم یافت و درآغوشت آرام خواهم گرفت.برایم فقط باور تو مهم است وبس.پس باورم کن%
عبدالحمید خدایاری 13 مرداد89 ساعت1:55 بعداز نیمه شب - میرآبادبمپور
من ترا می خواهم
همچو پروانه که در ظلمت شب شعله را می خواهد
همچو بلبل که به هنگام سحر غنچه را می خواهد
با همه دوری تو از بر من، با همه جور و جفا بر دل من
من ترا می خواهم.
دل آشفته من را بربودی، اما
با همه بی دلی ام، من ترا از ته دل می خواهم
دنباله در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...همیشه صدای گام هایی را در کنار گام های خود می شنیدم،
تو در کنارم بودی،
به گمانم!
ترس،
هیچ گاه نگذاشت که نگاهی به کنار خود بیندازم،
شاید اصلا تو نباشی...
آنگاه که محبوس،
در میان دیوارهای سنگی بسته قدم می زدم،
هیچ یادم نبود که پژواک،
همان چیزی است که گام ها را دو برابر می کند.
دنباله در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...دل من آن چنان ترا میخواهد،
که به یک لحظه ی اندیشه ی تو،
به همان اولین تجسم چشمان پر طراوت تو،
قطره اشکی پر از ندیدن تو،
به پیشواز خیال تو می آید.
می گشایم دو بازوانم را،
تا که گیرم در آغوشم آن خیالت را،
دنباله در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...یه یاد خاطره های کمرنگ ات،
به انتظار دیدن خوابت بودم.
به خواب من آمدی و با صد ناز،
وعده دیدار بیداری ام دادی،
اگر چه در بر من نیستی اما،
خاطرت جمع که در خواب پریشان منی...
عبدالحمید خدایاری - شهر مرزی سراوان 5/4/89
مشکلات و سـختی ها مانند جاده های مسـدود نیسـتند، بلکه بیشتر به راه هـای پرپیچ می مانند. مطمئناً مشـکل مانع در راه نیسـت، بلکه در حـقیـقت تـخته سنگی اسـت که با بالا رفـتن از آن زندگی بهتر، با شکوه تر و پرنور تر می شود. خیلی وقت ها مشکل در حـقیـقت هـمان دری اسـت که خدا از آن وارد زندگی ما می شود. ما خود را در پوسته ای سخت محبوس کرده ایم که خدا را از ما دور نگه می دارد. مشکلات این پوسته را می شکند تا خدا به راحتی وارد زندگیمان شود.
عبدالحمید خدایاری 14شهریور87 - بازنویسی 25/4/89 و 28 خرداد91
منم هم مسلک سعدی شیراز
همان پیری که دارد با شما راز
زشهرش من گذرکردم صباحی
بدیدم مدفن خواجوی شیراز
×××××××××××
بسان کودکان آرام وپرناز
بخفته برحریمی خلوت و باز
بودبرقبرشان سنگای منقوش
حکایت داردازالطاف شیراز
ای پاک ترین خیال ذهن مشوّش من ...
تویی آن آرزوی بلند
دست من کوتاه!
تویی آن دور دست خیال
پای من خسته!
تویی آن مظهر زیبایی و نور
چشم من بسته!
با تو بودن،رویای شیرین شبانه ام خواهد بود،
تا همیشه!
عبدالحمید خدایاری - 20اسفند88- جیرفت
لحظه شمار اندوه
-
تویی لحظه شمار اندوه من
فدایت می شوم ای پونه ی من
تویی سلطان قلب من همیشه
ندارد تاب غصه شونه ی من
ثبت شده در تاریخ چهار شنبه 17 خرداد 1391 به شماره سریال 178663 در سایت شعرنو
دل بی کینه
-
زعشق تو همیشه بی قرارم
برای تو دلی بی کینه دارم
تویی تنها رفیق و یارغارم
برای دیدنت دل می فشارم
ثبت شده در تاریخ چهار شنبه 17 خرداد 1391 به شماره سریال 178663 در سایت شعرنو
بی قرار
-
برای دیدنت من بی قرارم
تورامن بی محابادوست دارم
تویی هم صحبت روز و شبانم
تو را دست خدایت می سپارم
ثبت شده در تاریخ چهار شنبه 17 خرداد 1391 به شماره سریال 178663 در سایت شعرنو
هزاران ناله و افرنگ
-
نواهای دلت آهنگ دارد
سخن هایت نوای چنگ دارد
برای بردن هوش از سر ما
هزاران ناله و افرنگ دارد
ثبت شده در تاریخ چهار شنبه 17 خرداد 1391 به شماره سریال 178663 در سایت شعرنو
ای شهپر و شه نام من
سردسته ی اصنام من
دایم توهستی در برم
ای قبله ی حاجات من
****
سهل است من تشنه لبان
باشم به یادت هر دمان
قاضی شوم من در دلم
حکمت دهم من بی امان
****
حکمت شود محبوس دل
باشم به یادت زنده دل
صد بار اگر حکمم دهی
جانم فدایت ، ساده دل
****
صد بار اگر قاضی شوم
در قلب تو فانی شوم
زنده شوم من دم به دم
بهر تو قربانی شوم
ثبت شده در تاریخ پنجشنبه 18 خرداد 1391 به شماره سریال 178744 در سایت شعرنو
جهانی امن می خواهد
دنباله در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...مه جبین خوب صورت
سلام ای مه جبین خوب صورت
فدایت می شوم ای نیک سیرت
به قربان دوچشمان قشنگت
فدای هر دو زلفان کمندت
دو زلفانت بسان حلقه ی گل
لبانت هم به نرمی پنبه ومل
اگرخواهی دل دیوانه ام را
توباچشمی بزن کاشانه ام را
من آن کاشانه رابهرتوساختم
دلم را بهر چشمان تو باختم
دل من بی هوی میل تو دارد
برای دیدنت لحظه شمارد
فدای توشوم ای خوش بر و رو
دو چشمانت بسان چشم آهو
کمر داری بسان چوب باریک
که روشن می کندهرچشم تاریک
قدو بالای تو چون سرو ماند
که از زیبندگی دل می رماند
تو با لبخند خود جادوگری کن
برای من همیشه سروری کن
ثبت شده در تاریخ دوشنبه 15 خرداد 1391 به شماره سریال 178259 در سایت شعرنو